گردنم درد می کند
ازهمان وقتی که همه چیزراگردنم انداختی.....
دوست نداشتنت را.....
بی توجهیات....
رفتنت را....
خیانتت را...
باید باور کنیم
تنهایی
تلخترین بلای بودن نیست
چیزهای بدتری هم هست
روزهای خستهای
که در خلوت خانه پیر میشوی ...
و سالهایی
که ثانیه به ثانیه از سر گذشته است.
تازه
تازه پی میبریم
که تنهایی
تلخترین بلای بودن نیست
چیزهای بدتری هم هست
دیر آمدن!
دیر آمدن!
به ســــــلامتی اونی که ..
وقتی میــــدونه
رو چیزی حساسی
یا
از کاری بدت میـــاد
حواسش هست که ناراحتت نکنه .. !!
تفــاوتـی نــدارد خــــواب بـاشم یــا بیـــــدار
زیبـــا تـــــرین تصــــویـــر پیش چشمــــانم
همــیــشــه ”تــــویـی”
حالا می توانی بروی
آتش بیار معرکه ی دیگری باشی...
مرا ببخش
درد بدنم بهانه بود !
کسی رهایـــــــــم کرده بود...
که صدای بلند گریه ام...
اشک هایت را در آورد....
کسی که تورانادیده میگیرد
بدون که مثل یک ستاره در
ذهنش می درخشی
بهر یک جرعه آب پی دریا گشتم
بهر یک عشق نجیب تک و تنها گشتم
آدمک خسته شدم بس که تنم زخمی شد
بهر یک سنگ صبور سنگ خارا گشتم
بودن من بي مخاطب مانده است
من و عشق تنها مانده ايم
تا تنهايي نيز بر راز آفرينش افزوده شود؛
امشب از آن شب هايي است
که سکوت حرف اول را مي زند
کاش یکی بود که توی کوچهها داد میزد :
خاطره خشکیه … خاطره خشکیه …
اونوقت همه ی خاطراتتو ؛
همونایی که ارزش گرفتن دمپاییِ پاره هم ندارن ،
میریختم تو کیسه و میدادم بهش و میرفت ردِ کارش !!!
میگویند دنیا بی وفاست !
اما ... قدرش را بدانید !
من دنیای بی وفاتری هم داشتم ...!!!
کاش حداقل جوانمردی می کردی ...
ومهربانیم رابهانه ی رفتنت نمی کرد ...
تامن مجبور نشوم هرروزسنگ رانشانش بدهم ...
وبگویم اگرمثل این بودی...
اونمیرفت!!!
گاهی روح می شوی، و گاهی سوهان_روح....
با این همه بازهم، جزئی از خود منی.....
وقتی دو عاشق از هم جدا میشن .. دیگه نمیتونن مثل قبل دوست باشن ...
چون به قلب همدیگه زخم زدن ... نمیتونن دشمن همدیگه باشن ...
چون زمانی عاشق بودن .. تنها میتونن آشناترین غریبه برای همدیگه باشن